واسه پیدا شدن تو آینه ،جاده ی سبز گم شدن کو؟
دلم برات تنگ شده .جواب تلفنمو ندادی .نمیخوام از دستم بری،میفهمی؟ولی نيستي اون سر کشور در چنگال دیوان مازندرانی.ظاهراً از هفت خان باید گذشت.ولی تو بی حسی ،تحویلم نمیگیری،انگار منو نمیخوای. چقدر این آهنگ جشن دلتنگی داریوش موده الان.بداهه ترین عنوان پست رو نوشتم با این آهنگ که داره تو گوشم زمزمه میشه.کاش میفهمیدی که من تو رو به شکل یه موجود جدا از همه میدونم.عاشقت نیستم ،هستم؟نیستم؟برام مهم نیس
بچهها بچهها، رفتم. نمیدونید که؛ قبل از اینکه برم نیم ساعت حرفایی که میخواستم بزنم رو تمرین کردم و تمام حرکاتم رو حفظ کردم. یه بار رفتم از دم در برگشتم. :دی خلاصه دل رو زدم به دریا گفتم فوقش تحقیر کرد میام خونه یه ذره گریه میکنم. :)) رفتم و اصلا اونجوری که پیشبینی میکردم نشد. داشت میرفت بیرون که من رسیدم. سلام و علیک کردم جواب داد یه چیزایی گفتم و خیلی معمولی رفتار کردیم. یه جورایی خیلی خوب پیش رفت و میشه گفت حرکت اصلی رو زدم. خوشحالم
برادر یکی از همکارای قدیمیام بهم پیام داد. پیشنهاد کار داشت برام. تخصصش جلوههای ویژه س و دنبال کسیه که کمکش کنه اسمش رو برند کنه و به همین واسطه بتونه پروژهای بیشتری بگیره. پیشنهادش رو قبول کردم و امروز رو زمان گذاشتم برای اینکه با حوزه تخصصیش آشنا بشم.
هنوز اعتماد به نفس کافی رو ندارم اما میدونم که اعتماد به نفس با تجربه س که ساخته میشه. شروع کردم.
بالاخره شروع کردم.
سلام ، بی مقدمه شروع میکنم .دوباره ماه رمضون زد امسال حال و هوای سال کذشته رو ندارم انگار همه چی تکراری شده . عید شد اصلا خوشحال نشدم . سیزده بدر شد ، اصلا خوشحال نشدم . تولدم بود ، خوشحال نبودم ، حتی شب یلدا که هر سال کلی با فامیلا جمع میشدیم بازم برام تکراری بود و کلا اصلا همه چی برام تلخ شده بود . نمیدونم چمه . کتمر موقاع لبخند رو روی گونه هام حس میکنم . دیگه به الکی خوشحال بودن عادت کردم . به اینکه الکی بگم خوشحالم ولی نیستم . انگار هيچي
میدونی، من واقعا واقعا متاسفم که دارم این رو میگم، ولی من واقعا واقعا فکر میکنم اون دوستی بسیار زیبا و نادری که من با تو تجربه کردم، دیگه داره سَر میشه و من حتی دیگه توی چشمات نگاه نمیکنم. یک نفر نوشته بود نه فقط رابطهی عاطفی؛ که هر رابطهای در بزرگسالی نیازمند مراقبته برای اینکه ادامه پیدا کنه. راست میگه. عزیزم ما از این ارتباط زیبای چندسالهمون مراقبت نکردیم. جاهایی بود که من احساس کردم دارم یکطرفه برای حفظش تلاش میکنم و من
نشستم روی کاناپه و دارم ادیت های اخر رو انجام میدم که مقاله رو ان شالله بفرستم برای استادا. این مقاله هم تاریخی شده. فک کن سال ۹۷ ایده اش پیاده شد و شد پایان نامه. سال ۹۹ نوشته شد و فریتاده شد برای استادا و حالا ۱۴۰۰ داره ادیت دوم میشه!
بازم شکر.
هر چیزی توی زندگی برا ادم درسهایی داره. سخت یهای این یک سال و اندی بهم یاد داد یه کم با خودم مهربونتر باشم. بهم یاد داد خودم رو ببخشم. بهم یاد داد باید از تک تک لحظه های زندگی استفاده کرد. خدایا مرسی که همی
به ویژه وقتی اون بیمار یه مرد جوون هست که از نظر سنی می تونسته شوهر بالقوه برام باشه یه حسرت عمیق را تو قلبم درجا حس می کنم
یه حسرت غم انگیز
اینکه چقدر نیاز دارم به کسی محبت کنم و اون هم محبت رو بپذیره
مثل امروز
برای بیماری که مشکل مالی داشت
و من که سرم خلوت بود و تا انوکساشو براش دستور گرفتم و تا آزمایش هاشو دیدم و من می دونم که این کارها را برای نیاز خودم کردم
یه مرد روستایی بود
و سه سال از من بزرگتر بود
قد و هیکلش خوب بود، اما قیافه ای ن
من دیشب وقتی باباپ خاب بود ی چیزی دیدم
ی دست بود.
نمیدونم توهمه یا ن
ولی الان تنهام
من چند ساعت پیش خابیدم
بعد ک بیدار شدم تو خاب و بیداری بودم
چشام بسته بود
حس کردم یکی افتاد روم با دستاش سفت بازوهامو گرفته نمیزاره ت بخورم
چشامو باز کردم دیدم بابامه میخاستم ی چیبگم ک نتونستم انگار لال بودم
ن میتونستم ت بخورم ن حرف بزنم ن بشنوم.فقط میدیدمش
همه اینا تو ی ثانیه بود
پلک زدم دیدم هيچي نیست
ولی سریع انگار یکی با همون قدرت دستشو گزاشته
یه چیز جالبی که اخیرا بهش رسیدم، اینه که وقتی از کاری که میکنم مطمئنم، نمیام مثلا سر مصلحت کوتاه بیام یا ظاهرا عقیده ام رو عوض کنم. مثلا ناهار امروز با من بود و من رفتم بیرون سس بخرم براش و تو راهم، رسیدم به کتابفروشی و طبق معمول رفتم تو، یه عالمه وقت صرف کردم. مامانم بهم حین اش زنگ زد که کجایی و من گفتم فلان جا و پشت تلفن با یه لحن سردی گف؛ من فک کردم رفتی واسه ناهار چیزی بخری. در نهایت برگشتم خونه و میدونستم الان مامانم دعوام میکنه( تو این
این روزا این مدلی ام که زندگی رو دوست دارم
اهدافم رو دوست دارم
مشتاقم تلاش رو برای رسیدن شروع کنم
آماده ام برای یه پرش بلند
از هر احساس منفی بیزارم
و البته تلخی های زندگی به اندازه شیرینی هاش برام دلچسب
سعی میکنم به یاد بیارم داشته هام رو
سعی میکنم خودمو ببرم با سمت رویا پردازی برای نداشته هام
سعی میکنم برنامه ریزی کنم برای بدست آوردنشون
اما همش یه اضطرابی دارم
هرروز حس میکنم کم زندگی کردم
حس میکنم کم به بقیه میگم دوستشون دارم
حس میکنم بی
بیدار ماندم،به بهانهی کافئیین اسپرسو،علی رغم خوابی که پشت پلک هایم را گرم کرده بود.به بهانهی ذوق برای تمام کردن کابینت تکانی ها.زدم به کابینت هدویهها،شیشه هاشو دستمال کشیدم،کاغذهای چسبیده به چندتا شیشه رو با صبر و حوصله و آب جوش و سیم،جدا کردم.کفپوش رو اندازه کردم و توی دوتا طبقه چیدم،چندتا ادویه رو جا به جا کردم ظرفاشو،به پتوس طفلکی رسیدگی کردم، ماشین ظرفشویی رو روشن کردم،گاز رو تمیز کردم،ظرفای حاصل ناتمیز رو توی سینک گذاشتم،حالا
دنیا خیلی عجیب غریبه .
آدمی که ۵ سال و چند ماه تمام باهاش رفاقت کردم و چیز هایی از هم میدونیم که هیچکس دیگه نمیدونه .راهش جدا شد . روزی رو گذروندم امروز که هیچوقت فکرش رو نمیکردم بگذرونم .
حال کسی که از رفیقش خنجر خورده باشه حال بدیه .
من تنهایی رو خوب بلدم . از پس این روز هامم برمیام . خودمو میسازم و بلند میصم دوباره ؛ بقول معروف از طوفان که در آمدی دیگر آن آدمی نيستي که قبلا بودی . من تو این سالها تنهایی رو خوب یاد گرفتم . تلاشم رو از سر می
+ سه روز پیش تولدم بود:) تولدم مبارک!
+ باز دوباره شوخی کردم و باز ناراحت شد! ولی دیگه بیشتر از یه بار عذرخواهی نمیکنم:/
ولی شاید دیگه از این شوخی ها نکنم باهاش
واقعا باور کرده بود که لبامو تزریق کردم :))) عزیزدلم یادم می مونه که با اینکه میدونستم انقدر بدش میاد وقتی فکر کرد بدون اطلاعش حتا تزریق کردم نه عصبانیتش رو نشون داد نه گفت زشت شدی و تو ذوقم زد نه صدتا حرف دیگه! فقط گفت چرا ماده شیمیایی رو به پوستت تزریق کردی خودتو اذیت کردی؟ نیازی به این کار
امروز مدارک دبیرستانم بالاخره کامل شد و من به این نتیجه رسیدم که واقعا احتمال مهاجرتم الان نود درصد شده. قبلش فکر میکردم مدارک دبیرستانم قرار نیست پیدا بشه و احتمال مهاجرت در حدود شصت درصد بود. بعدش به این نتیجه رسیدم که باید هر کاری توی این کشور دارم تموم کنم، در نتیجه وسایلی که توی خونهمون داشتم، جمع کردم. نه وسایل، بیشتر فایلها. دفتر خاطرات راهنمایی، برگههایی که توش سر کلاسها حرف میزدیم و جزوهی ریاضی امیرحسین که ترم اول و دو
خیلی تلاش کردم تا بفهمم چطور میشه که قلبم پاره پاره نشه، گریه م نگیره و سعی کنم فقط خوشحال باشم که احساسات زیبایی رو تجربه کردم و همین کافی باشه برام. خیلی تلاش کردم که درست زندگی کنم، در نتیجه ش واقعا غمگینم. سعی کردم روزهام حتما پروداکتیو باشه (من!) ، هر روز حتما یوگام رو کامل انجام بدم، کتاب بخونم، سمت اخبار نرم، مستقل تر باشم و غذاهای سالم بخورم اما در نهایت بازم غمگینم. و حالم بدتر شده. و نمیدونم، اینقدر روانم بهم ریخته شاید که این دست و پا
یکی از رویاییترین شغلها برای من، مسئولیت مراقبت از بچه اورانگوتانهاست. دیشب الف یک ویدئو برام فرستاد که توش سر بچه اورانگوتانه موقع بازی میخوره به میله و به شکل خیلی مظلومانهای صدای نالهش بلند میشه. از اون موقع هی ویدئو رو نگاه کردم و هربار از اینکه اونجا نبودم که بغلش کنم قلبم شکسته :(
ااااااا رفتیم تو قرن جدیدااااااا
سال و دهه و قرن جدیدتون مبارککککک
سال 13400مبارکککک
هنوز ب 1400عادت ندارم:/
از اول زندگیم 1300بوده-_-
بپذیرین دیگه
آرزوام ک قبلا براتون کردم
دیگه چ میخواین
خوشال باشین
+فقط ی سوال ب کسایی ک تو این دهه ب دنیا میان میگن دهه صفری؟؟؟یا دهه صدی؟؟؟خیلی برام سواله:/بعد ب کسی ک سال1411باشه میگن دهه دهی؟:////
خیلی سخته ک-_-
امروز جمعه 20 اسفند بود. الان ساعت 7 شبه. از صبح تا عصر مشغول کار بودیم و سالن را خونه تی کردیم. پرده ها را شستیم و شیشه ها را تمیز کردیم. گلها را جابه جا کردم و بهشون رسیدم. هوا هم حسابی ابری و بارانی بود ولی قشنگ. خلاصه لذت بردم از یه روز اواخر سال و حسابی خونه رو تمیز کردیم. ولی الان حسابی هم خسته ام.
دیشب کوتاه با وینگولی چت کردم و گفتم می خوام برم سفر. شوخی کرد و گفت چه خوب و لی لباس گرم برای خودت نبر و بگو یادم رفته و اونجا جدید بخر! کمی حرف
امروز 25 ساله شدم
قبلا 25 ساله بودن آدما از نظرم خیلی عجیبو غریب بود ولی الان میفهمم که مفهوم سن واقعا ی عدده :)
این ی ماه آخر خیلی اتفاقا برام افتاد که سعی میکنم یجوری هضمشون کنم به کمک روانشناس:)
امیدوارم تو 25 سالگیم حس پوچی و افسردگی دست از سرم برداره و حال خوب داشته باشمو ی آدم موفق
بسازم از خودم:))
راستش حتی خجالت میکشم که از خدا بخوام کمکم کنه ولی شما برام دعا کنین ازش بخواین:)))
بعد از کلی وقت اومدم یه چیزی رو بنویسم
اینکه یه تصمیم جدی گرفتم و این حالم رو خیلی خوب خواهد کرد
با اینکه گاهی بشدت مایوس میشم و نا امیدی چنگ میندازه رو چشم انداز هام امااااا من تصمیم گرفتم مصمم باشم و کارم رو انجام بدم.
کلی پول دادم برای دوره دو ساله که بشینم درس بخونم و هرچقدر جدی تر میشم بیشتر روی علاقم مطمئن میشم
میدونم که قطعا خسته خواهم شد. میدونم سخته. میدونم ممکنه نا امید بشم اما تصمیم گرفتم بجنگم.
دلم تنگ شده واسه وبلاگ خوندن و نوشتن. ش
۱. انتهایی وجود نداره، فقط شرایط جدیدی رو تجربه میکنی و هنر اینه که چقدر بتونی مدیر خوبی باشی و بر خودت مسلط.
۲. چندکلینیک رفتیم و فعلا کاری پیدا نشده :)
۳. 《 من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری》
ولش کن . قشنگ مشخصه که وقتش نرسیده .عمیقا امیدوارم برقرار باشی و در بهترینها غوطه ور باشی. دیگه تموم. بله تموم.نقطه سر خط.درسته، نخواستیم.فلان و فلان ارزونیتون، رضارو نمیدیم بهتون :))
۴. کتاب حیدر بابای شهریار رو شروع کردم و چقدر دلنشین و ارام
.دانلود آهنگ جدید رضا صادقی به نام بمونی برامDownload New Music By Reza Sadeghi Called Bemoni Baramدانلود آهنگ بمونی برام از رضا صادقیBemoni Baram - Reza Sadeghiآهنگساز : محمد همایون پور, تنظیم کننده : سهیل شمس, نوازندگان : سجاد عیاده , ترانه سرا : محمد هایون پور.
پرشین دانلود | دانلود پرشین | dlpershian
قبلا بارها تو وبلاگ نوشتم از امام رضا.
از اینکه مدت هاست سالی بیاد و بدون امام رضا بره برام انگار نشدنیه و خدا دیگه اون روزی رو نیاره که دوری از امام رئوفم بیشتر از یک سال بشه!
از اینکه تمام سال به امید رسیدن به اون روز برام سپری میشه، از اینکه پا گذاشتن تو حرمش دقیقا مثل ریختن آبی رو آتش آشفتگی ها و نابسامانی های دلمه.
ادامه مطلب
یه مدت که مغزم توانایی چیدن کلمه ها توی چندین سطرو داشت ، همون موقع که با کلی تردید ، منو به سمت انتشار سوق میداد ، به آرشیو اینجا نگاه کردم . اتفاقی بهمن و اسفند هر دو ۸ پست داشتن . یادمه فکر کردم که همین روند حالا به صورت غیر اتفاقی و از پیش تعیین شده ادامه پیدا کنه ، اما نشد و فرودین و اردیبهشت نصف اون شدن ، خرداد دوباره نصف دو ماه قبلش و تیر به کل خالی موند. گذر تیر حس نشد ، همونطور که گذر ۲ سال گذشته حس نشد .نه اینکه حس نشده باشه ، چرابه تک
دخترعمم یه میوه خوری بزرگ بهم هدیه داد، چون کاربرد نداشت برام هدیه دادم به جاری نو، چند ماه بعد مادرشوهرم همونو با کارتن نشونم داد گفت اینو فلانی (جاری نوعه) برام آورده، چندماه بعدتر صدام کرد گفت کادوشو عوض کن، عروس نو داداشم داره میاد خونمون بذارم جلوش✋یعنی الان میوه خوری کجاست؟؟
میخونین ولی نظر نمی ذارین؟ یا اصلا نمیخونین؟!
اصلا کسی هست آیا؟؟
گفتم: تو ایرادت اینه که یا خیلی پایینی یا خیلی بالا. حد وسط نداری. تکلیفت با خودت، با مودت، با احساساتت روشن نیست.» گفت: تو هم ایرادت اینه که همیشه پایینی. وقتایی هم که بالایی داری ادای بالا بودن درمیاری.» بعد سکوت شد. من همینم. سرگشتهای دائم میان سکوت و کلمات که اغلب سکوت را انتخاب میکند. این اخلاقم اعصاب اطرافیانم را خورد میکند. اینکه دقیقا وقتی باید یک چیزی بگویم سکوت میکنم. بعد سرم را انداختم پایین. کمی خودم را توی صندلی جابجا کردم.
داستان اینه که وقتی اول صبح روزهایی که آف کردم و پیش خودم، تو مغزم، دارم به یه برنامه ی تفریحی فکر می کنم، و بعد می بینم مامانم همون اول صبح با یکی بحثش میشه _ مخصوصا با بابا که دیگه بابا قشنگ میرینه_ به شدت عصبی میشم
تجربه ی آخرین باری که مشهد رفتیم و من تمام روز رو به خاطر اعصاب خردکنی کله ی صبح بابا _ که از ما جدا شد! و چون فروشگاهی که میخواست بره تعطیل بود، کلا نیومد مشهد_ تو اعصاب خودم و دیگران ریده بودم یادم نرفته
وااای که چه روز فاجعه ای بود
امروز آف بودم رفتم آرایشگاه و موهامو کراتین کردم مجدد
مژه هامم لیفت و لمینت کردم :)
خلاصه ک اگه ولم میکردن ابروهامم میکروبلیدینگ میکردم، ی فیشیال هم میرفتم :)))
حالا اینا ک حاشیه س
اصل مطلب چیه؟
اولین بار ۱ مهر ۱۴۰۰ موهامو کراتین کردم، همون روزا ک با اون پسره (ی عن)، دوست شده
بودم و شبها با هم تلفنی صحبت میکردیم، با هم خوب بودیم و منم حس میکردم خیر سرم دارم ی عشق رو تجربه میکنم.
امروز که ارایشگر شروع کرد به مواد گذاشتن رو موهام ، تا بوی مواد
سلام.
دلم میخواست از این بگم که چهقدر سخت و جانفرسا سال اخیر رو تاب آوردم. میخواستم بگم که چهطور امسال با تمام نقاط عطفش تبدیل به یک سال خالخالی ریز شد و از دور که ببینی، حتی بامزه هم هست. امروز، یک ماسک مشکی با خالهای ریز خریدم که یادم بمونه 1400 برام چه شکلی بود. حالا اما فکر میکنم شاید نیازی نباشه که بالا و پایینهای امسال رو واگویه کنم اما باید این رو بگم که به اندازهی تمام عمرم آموخته و آورده روی دوشم حمل کردم.
آخرین روز کار
متن آهنگ آغوش تو ناصر پورکرممتن جدیدترین اهنگ خواننده ناصر پورکرم به اسم اغوش تو در این پست گذاشته شدشبمو میسازه چشمات آغوش تو عطرت نفساتمن غریبم هرجا نيستي موج عشقه توی موهاتآب میشه دلم وقتی میذاری سر روشونممث خوابه برام پیش منی دردت به جونمپیش منی دردت به جونم .میخوام رو دیوار دلم اسم تو باشه خوشگلممث یه کوه پشت همیم نباشی میخورم زمینمیخوام رو دیوار دلم اسم تو باشه خوشگلممث یه کوه پشت همیم نباشی میخورم زمینکی مث من هر لحظه واست میمیرهک
درباره این سایت