کبھی جو قصہِ حسرت سنانا پڑتا ہے
زمیں کو بامِ فلک سے ملانا پڑتا ہے
ہوس کو جلوہِ جاناں کی آرزو کے لئے
دل و نظر کو بہت آزمانا پڑتا ہے
یہی ہے رسم ازل سے گلوں کو خار کے ساتھ
نہ چاہتے ہوئے ، رشتہ نبھانا پڑتا ہے
خزاں گَزیدہ کو اگلی خزاں کے آنے تک
گلوں کے داغ سے دامن بچانا پڑتا ہے
خرد کو، ہوش کو، ہستی کو، فکر کو، دل کو
اس ایک عشق میں کیا کیا گنوانا پڑتا ہے
تمہیں خبر ہے قيامت بھی کانپ جاتی ہے
جگر کو تھام کے جب مسکرانا پڑتا ہے
وجود رکھتا ہوں میں بھی دیارِ ہ
نام رمان: در امتداد حسرت
نویسنده : طیبه امیرجهادی
خلاصه:
عشق کهنه و پنهان کاوه بعد گذشت چند سال از مخفی ماندنش رو می شه و این اتفاق همزمان می شه با رو شدن واقعیات دیگه ای از گذشته… دلتنگم، دلتنگ همه ی سالهای رفته، دلتنگ همه ی روزها، دلتنگم، دلتنگ نبودن همه عاشقانه هایم. دلم تنگ نیست، دلم دیگر نیست.دلی نمانده تا دلتنگ باشم. نیستم، گم شده ام. در گذشته ی گنگ و مبهمی جا مانده امکه حال و آینده ام را در سیاهی فروبرده است. در حسرت رفتن روزهای رفته.
به ویژه وقتی اون بیمار یه مرد جوون هست که از نظر سنی می تونسته شوهر بالقوه برام باشه یه حسرت عمیق را تو قلبم درجا حس می کنم
یه حسرت غم انگیز
اینکه چقدر نیاز دارم به کسی محبت کنم و اون هم محبت رو بپذیره
مثل امروز
برای بیماری که مشکل مالی داشت
و من که سرم خلوت بود و تا انوکساشو براش دستور گرفتم و تا آزمایش هاشو دیدم و من می دونم که این کارها را برای نیاز خودم کردم
یه مرد روستایی بود
و سه سال از من بزرگتر بود
قد و هیکلش خوب بود، اما قیافه ای ن
هوالجمیلاسباب ظهورالسلام ای مهدی صاحب زمانای وصی و وارث پیغمبرانای ستون خیمه سبز حیاتکز تو روزی می رسد بر ممکناتدر تمام هستی ما حاضریبر همه اوضاع دنیا ناظریاز شما هر کهکشان در حرکت استاز شما اهدا به هستی برکت استگر نمی پاشد ز هم ارض و سماباشد از فیض تو و اذن خداگرچه در ظاهر به شیعه رهبریکل مخلوق جهان را سروریانقلاب ما ولی با فجر نورمی کند آماده اسباب ظهورنهضت ما از پیام زینب استهر شهید ما غلام زینب استچون شهیدان، جمله در تاب و تبیمما همه عب
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوزمرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوزجان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسیددل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوزگرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوزخاک گردیدم و بر آتش من آب نزدغافل از حسرت ارباب نیاز است هنوزگرچه هر لحظه مدد میدهدم چشم پر آبدل سودا زده در سوز و گداز است هنوزهمه خفتند به غیر از من و پروانه و شمعقصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوزگرچه رفتی ، ز دلم حسرت روی تو نرفتدر این
شعر کوتاه خالق سلطان , به فریاد برسدر حسرت دیدار تو آوارهترینم شرم نکن از قصه عشقی که خریدار ندارد این شهر, پر از آدمیانیست که اگر قصه عشق ببینند کاری بکنند , عاشق و معشوق زِ هم دور شونددر حسرت دیدار دو چشمت شب و روز ندارم خدا, خالق سلطان, به فریاد برساینجا,جرم گنه کار فقط عاشقی و ساده دلی است آهای خالق سلطان,به فریاد برسدر این شهر,گناه,صادقی و ساده دلی ستآه به فریاد برسیا حقالهه فاختهکتاب شعرواره های سپید منشعر شماره 30شاعر
اگر یک مخترع جیبی داشتم، الآن از جیبم درش میآوردم و میگفتم یخچالی بسازد که وقتی صدایش میکنی خودش بیاید شیرکاکائویی را که نگه داشتهای تا در فرصت مناسب بخوری برایت بیاورد. ولی خب در حال حاضر حتی جیب هم ندارم. میترسم دیر بشود و وقتی شیرکاکائو را میخورم، معدهام فریاد بزند آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا». راستش این روزها خودم آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»ام. فکرکردن به اینکه اگر این اتفاقها چند وقت پیش برایم میافتاد چقدر خ
منقبت
وائے حسرت کہ نہیں ذوقِ عقیدت کامل
ورنہ وہ آج بھی ہیں لطف و کرم پر مائل
ہر نَفَسْ الجھا ہوا نَفْسْ کے جنجال میں ہے
حد مگر یہ ہے نظر آتا نہیں کوئی خجل
زد پہ طوفانِ بلا خیز کی کشتئِ حیات
اور بہت دور نگاہوں سے مری ہے ساحل
مشکلوں سے نہ نکلتا میں بمشکل بھی کبھی
حل نہ کرتے جو وہ ہربار مری ہر مشکل
ان کا یہ فیض ہی کیا ہم ہے کہ ہم زندہ ہیں
ورنہ حالات تو وہ ہیں کہ ہوں سانسیں قاتل
جلوہِ جاناں تو ہر سمت عیاں ہے لیکن
اپنی آنکھیں ہی نہیں دید کے شاید قابل
ان
شعر : رضا کاظمی اردبیلی سبک : شعر فیدان 1399/02/27
موضوع : حسرت
گوزلَریم سَن سیز آغلایر اوتلئیب قَلبی داغلایر سئنیخیب سَنسیز اولمیشاماوچوخلی بیر خانه کیمین
گَل اوزووَه سئوگیم اویانآتیب مَنی گئتمَه دایان گَل یانیما قوی دولانیم باشووَه پروانه کیمین
هَر گون سَنه فیلَشیب اوزوم اوزوم نَن بیرلَشیبگَزیب سَنی آختاریرام بیر دَلی دیوانه کیمین
اویان دا گاه بی یاندیامهئچ بیلم
آن که از سُنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
سنبل: استعاره اززلف معشوق است.
غالیه: بوی خوشی مرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند. در اینجا به غالیه شخصیّت انسانی داده شده است. غالیه با دیدن رنگ وبوی زلف معشوق از حسرت به پیچ وتاب افتاده است. معمول این است که زلف می بایست حسرت غالیه رابکشد تا به واسطه ی آن خوشرنگ وخوشبوشود لیکن به مدد نبوغ حافظ، دراینجا زلف معشوق چنان جلوه ای دارد که غالیه حسرت آن را
صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر
عرفہ ہے عبادات کی توقیر کا دن ہے
انسان کے کردار کی تعمیر کا دن ہے
جوبن پہ ہےزُخَّارِ کرامات الٰہی
یہ خاک کا اکسیر میں تغییر کا دن ہے
ہے عہدِ امانت کو وفا کرنے کی ساعت
توحید کے اعلان کی تکبیر کا دن ہے
از قوَّتِ ایمان و مناجاتِ الٰہی
دیدارِ خدا وند کی تدبیر کا دن ہے
حقدارِ جہنم تو خریدارِ جناں بن
آ پہنچا یہ تبدیلئِ تقدیر کا دن ہے
تپتے ہوئے صحرا میں رکھے خاک پہ چہرہ
یہ سجدہِ عشاق کی تفسیر کا دن ہے
معبود کے انوار کی باران کے صدقے
یہ خاک کے اجسام کی
تو زندگی آرزوهای زیادی بوده که بهش نرسیدم؛ آرزوهایی هم بود که بهش رسیدم ولی بعد به خودم گفتم کاش نرسیده بودم، چون اون چیزی که فکر میکردم با اون چیزی که در واقعیت وجود داشت و اتفاق افتاده بود زمین تا آسمون فرق داشت! اونجا بود که فهمیدم اون به صلاح نیستی که گاهی میگن یعنی چی!
با همهی اینها بازم وقتی که فکر میکنم میبینم حسرت اونهایی که بهشون نرسیدم، ای کاشهایی که بعدش سرتا پای زندگیم رو گرفت بیشتر از درد اونهایی بود که بهشون رسید
از راسته به راسته از دالان به دالان از چهره به چشمهای خیزدار و بی نگاه مردم یک به یک گذشتم، روبروی مسجد ایستادم، برایت شمع روشن کنم، افتادهها را راست کنم، افتاده دعا نخواندم، بلد نبودم، افتاده با نگاه حرفم را گفتم، برای شمعهای دیگران آتش دادم. یاد حرف استاد افتادم، اقتباس را قبس میگفت. روشن کردن معنایی با معنایی دیگر، متن با متنی دیگر، چقدر مغزم مثال جمع میکند، مثال تو کم است. روراستِ روراست. راه دیگری نیست، بگذاریم دعا کارش را کند.
تو ہے جاں سے قریں تو پھر کیونکر
کاسہ دل لئے پھروں در در
دم بدم موت کھا رہی ہے مجھے
دم بدم ہو رہا ھوً زندہ تر
لا مکاں سے عجب ہے یہ نسبت
میں مکاں مند ہوں مگر بے گھر
خود ہی منزل ہوں خود مسافر ہوں
مجھ کو در پیش ہے اک ایسا سفر
ہیں عذاب و ثواب سب کے سب
حاصل اختیار نوع بشر
آپ کو پاکے ملتفت مرا دل
ہو کے عالم کا ہوگیا خو گر
آسماں تک رہا ہے حسرت سے
لگ گئے جب سے مجھ کو عشق کے پر
یہ جو مجھ میں انا کا ہے عنصر
ظاہرا یہ بھی ہے ترا ہی اثر
فتوئے کفر کو کہے ت
عزیز دلم
نور چشمانم
مهرت روز به روز در دلم بیشتر میشود و دلم روز به روز بزرگتر
شیرین و معصومی مثل تمام بچهها اما برای من شیرین ترین و معصوم ترینی
همین دیروز بود که مشغول بازی خودت بودی. نگاهم به چشمانت افتاد و در یک آن چشمانم پر از اشک شد از دیدن آن حجم از معصومیت. برگشتی نگاهم کردی با تعجب شاید کمی نگرانی. حالا دیگر کم کم معنی اشک ها و لبخندها را میفهمی.
دوست دارم لحظه لحظه کودکیات را در آغوش بگیرم. هر لحظه را به اندازه ساعتی.
و آه از شتاب
ادب در مجازی سرنگون شد
حقیقت در مجازی واژگون شد
نهاد خانواده در د وعالم
ذلیل وخوار و ویران در جهان شد
به دنیا آمدیم از بهر قیمت
به هر قیمت چه عصیان در جهان شد
عنان تربیت در دست دشمن
که حیران و پریشان جسم و جان شد
بگفتا رهبرم با آه و حسرت
شبیخون بهر ایران و جوان شد
مرادی غرق حیرت در شب و روز
چقدر هجمه به اسلام و جوان شد
قوی باش وقتی زمین خوردی هیچ کس جز خدا سمتت نمیاد قوی باش، دقیقا آن زمانیکه زمین خوردی و به چشم دیدی سر زانوهایت خون آلود شده و هیچ کسی برای کمکت نمی آیدانتظار کمک از هیچ کسی نداشته باشبلند شوسینه ات را جلو بده، و طوری به راهت ادامه بده که نه انگار زخمی شده ایقوی باش اما از درونهمانطور که با زانوان درد گرفته ات ادامه میدهی و تسلیم نمیشوی. به زیباییها بنگر. لذت ببر اما هرگز حسرت دوباره دیدنش را نخور!گاهی لازم است کسی باشد که ب
" آه ای شهادت
منو ببر که خیلی دیره
دلم به دست تو اسیره
بی کربلا داره می میره "
پ.ن:
دیروزی که در اندیشه یِ آرزوهایِ دور و درازم حسرت می خوردم و کاسه یِ گداییِ چه کنم چه کنم را دستِ دل اَم داده بودم تا شاید نظری کنند صاحب نظران، هنوز #ترور #شهید_حسن_صیاد_خدایی روی کانال های خبری نبود.
کاسه افتاد و شکست و هزار هزار شد. من در عطشِ حسرتِ آرزوهایِ دور و دراز خواهم سوخت.
صلّی الله علیک یا #امیرالمومنین Www.alavi110.blog.ir در روز پدر» به کعبه سر باید زدبـر بـام نجف» دوباره پـر باید زد☘ در حسرت بوسه بـر ضریح مولا»صد بوسه» به دستان پدر باید زد میلاد باسعادت مولی متقیان حضرت علی علیه السلام را خدمت همه شیفتگان ودوستداران اهلبیت تبریک وتهنیت عرض میکنم@Sher_shaaer110_bot
همیشه وقتی بقیه میگن قراره شب یلدا برن خونه ی مادربزرگشون حسرت میخورم.
من از پدربزرگ مادریم متنفرم از اینکه هیچ وقت بهم سر نمیزنه از اینکه احتمالا فراموش کرده وجود دارم،از اینکه بین بچه ها فرق میذاره متنفرم بارها و بارها با خودم تکرار کردم چرا و چرا؟ و هیچ جوابی پیدا نکردم
ایکاش مامان فاطمه، دایی جواد و بابا ابراهیم زنده بودن! یا حتی برای یه مدت بیشتر زندگی میکردند.
دوباره بعد مدت ها شبه و من تو بالشم اشک میریزم. نمیدونم برای چی، برای کافی نبودنم؟ برای حسرتایی که به دل بقیه گذاشتم؟ برای این که چندبار خانواده حسرت خوردن که کاش من بهتر بودم؟
نمیدونم
دوباره حالم بده و این خوب نیست، واقعا نیست.
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
بے کراں درد کی جاگیر کو اپنا کرکے
کوئی اک بھی نہ جیا آج تلک جی بھر کے
بت شکن لے کے اٹھا عشق کا تیشہ جس دم
خود بخود کٹ کے زمیں پر گرے ہاتھ آذر کے
یاس سے تکتے رہے اہل جنوں رختِ سفر
نام سارے ہی بدل ڈالے گئے محضر کے
درد و غم، یاس و الم، حسرت و نوحہ، گریہ
ٹکڑے کتنے ہوئے اس خاک کے اک پیکر کے
اتنے بےباک تو ہم پہلے کبھی تھے ہی نہیں
کتنا ہنستے ہیں جو سنتے ہیں بیاں م کے
ایسا غم کیش ہے سینہ مرا صائب کہ یہاں
موت رقصاں ہے پہ آثار نہیں ہیں ڈر کے
---- صائب جعفری
یادم هست مجتبی شکوری می گفت : عشق در میانه اتفاق می افتد و من به آن باور دارم. این باور عمق پذیری عشق و واقعی بودنش را ثابت می کند. 15 یا حتی بیشتر سال با هم بودن و هنوز حسی از بیرون خود، خواستن او را، داشتن. می فهمید چه می گویم؟
عشق لحظه ای نیست که به او می رسید یا نه. عشق یک رابطه است، یک کل است، بذر می کارید و او آبش می دهد و هر دو از آن مراقبت می کنید. من یاد گرفته ام که عشق یک طرفه وجود ندارد، یعنی بذر بی آب درخت نمی شود که شما ببینید چيست؟ مگر می شو
کچھ سخاوت اگر افلاک کریں
میرا حصہ خس و خاشاک کریں
یہ ہو خوں نابہ فشانی کا اثر
نالے پتھر کو بھی نم ناک کریں
بس ہنر مند وہی ہیں، ترا نام
آب پر نقش جو حکاک کریں
ہجر کے زہر ہلاہل کو چلو
وصل کے درد کا تریاک کریں
دل ہے اک ظرف مئے عشق ایسا
جس کی تعظیم سبھی تاک کریں
حسرت و درد کے دریاؤں کا
اپنی ارواح کو پیراک کریں
اک تقاضہ ہے محبت کا یہی
ہر تمنا کو تہہ خاک کریں
ہم کہ پابند رسومات رہے
اپنے بچوں کو ہی بے باک کریں
کام صائب کے سنور جائیں، اگر
اک نظ
دیدی این همه التماس .
دیدی این همه بیخبری .
این همه گریه و اتماس برای فقط یک بار دیگه دیدنش .
چی شد؟
چی میتونه باشه؟
جز تمام این روزهایی که باید به شادی بگذارن ولی با حسرت میگذرن!
کاش خواب نازی راست نمیبود!
کاش خواب نازی برعکس میشد
کاش خود خدا می اومد پایین و ارومم میکرد !
دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم!
پر از حس تنفرم.
مبگن بسپار به خدا
بیا خدایا
سپردم به خودت
بینم میخوای چی کار کنی
رفاقتمان چندین ساله است، از سالهای مدرسه و دوران راهنمایی تا امروز!
خیلی وقت بود که تلاش میکردیم دوباره ۳ نفری دور هم جمع شویم و هربار نمیشد،انقدر درگیر زندگی و مشکلات خودمان شدیم که از جمع دور افتادیم، مریم ولی از من با معرفتتر بود،خبر ازدواج پری را زودتر فهمید، خبر بچهدار شدنش را هم، این ۲ ساله ۴،۵ باری هم به خانهاش رفته بود، من اما نمیشد، یا من نبودم یا موقع بودنم با مریم جور نبود.
این روزها هم پدرم سکته کرده و چند روزیست بیم
نوحہ
جاگو عباس میرے یارِ وفا دار اٹھو
مجھ کو تنہا نہ کرو میرے علمدار اٹھو
آدمیت کے شرف عزم کے مینار اٹھو
میرے عباس اے دلدار اے کرار اٹھو
آدمیت کے شرف عزم کےمینار اٹھو
تیرے آنے کی لگائے ہوئے امید و آس
راہ میں آنکھیں بچھائے ہیں یہ بچے عباس
بیٹیاں میری فدا تم پہ ہوں جرار اٹھو
آدمیت کے شرف عزم کے مینار اٹھو
ان یتیموں پہ ترے بعد ہے حسرت طاری
شیر خوار اصغرِ مہ رو پہ قيامت ہوگی
میرے ہاتھوں پہ ابھی ہوگی شہادت اس کی
راہِ حق میں یوں لٹے گی میری دولت بھائی
گیاهان سازگار طبیعی
گیاهان از مقاوم ترین و سازگارترین موجودات کره خاکی محسوب می شوند. غالبا هر مکانی که دارای خاک، آب و نور خورشید می باشد مکان مناسبی برای رشد گیاهان تلقی می شود. اما همواره گیاهان مرزهای محدودیت را جابجا نموده اند. رشد برخی از گیاهان کوهستانی در دل سنگ های سخت و مکان های صعب العبور یکی از نمونه های بارز این قدرت در آنها می باشد.
حراج گل و گیاه در تهران
حراج گل و گیاه در کرج
شاید به جرات بتوان گفت که گیاهان تن
منقبت
التجاء آپ سے میری ہے بس اتنی اے بی بی
دیجئے رنج و مصائب سے خلاصی بی بی
بہرِ شبیر ہر اک طوقِ گلو گیر ہٹے
نفس کی قید سے مل جائے رہائی بی بی
آپ ہے بہرِ کرم قطرہِ ناچیز ہوں میں
کیجئے ایک نظر اپنے کرم کی بی بی
آپ کے در کا بھکاری ہوں، یقیں ہے مجھ کو
آپ کا جود و سخا میں نہیں ثانی بی بی
عالمہ غیر معلم ہیں،لکھوں آپ کو کیا
آپ ہر سب ہیں عیاں خواہشیں میری بی بی
آپ کے در پہ جبیں سائی کی حسرت لے کر
شام کی راہوں میں آنکھیں ہیں بچھائی بی بی
کہتے ہیں لوگ کہ سب
درباره این سایت