نتایج جستجو برای عبارت :

دیدم دست عمدار زمین افتاد

دو روز پیش نگاهم به تقویم افتاد و فهمیدم که چرا تقریبا یک هفته ست که به شدت افت کردم.
خسته ، عصبی ،بی حوصله، پرخاشگر، زود جوش، مضطرب و حتی بددهن شدم. 
 یک جایی یک همچین روزی دو سال پیش زخمی به تنم نشست؛ اونقدر عمیق که ورای تمام ابعاد دارم حسش می کنم.
دیروز از خواب بیدار شدم و ديدم تمام بدنم اگزما زده.
کاش بگذره زودتر.
 
 
عنوان: " خون در زمين فرو نرفت. روی زمين پخش شد. از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد. هرکس آن را می دید می فهمید جایی بی
من دیشب وقتی باباپ خاب بود ی چیزی ديدم
ی دست بود.
نمیدونم توهمه یا ن
 
ولی الان تنهام 
من چند ساعت پیش خابیدم
بعد ک بیدار شدم تو خاب و بیداری بودم
چشام بسته بود
حس کردم یکی افتاد روم با دستاش سفت بازوهامو گرفته نمیزاره ت بخورم
چشامو باز کردم ديدم بابامه میخاستم ی چی‌بگم ک نتونستم انگار لال بودم
ن میتونستم ت بخورم ن حرف بزنم ن بشنوم.‌فقط میديدمش
همه اینا تو ی ثانیه بود
پلک زدم ديدم هیچی نیست
ولی سریع انگار یکی با همون قدرت دستشو گزاشته
به زیر چشمام دست زدم و به جای خون، رد نقره‌ای رو ديدم که پر شده بود، انگشت نقره‌ایمو نزدیک آوردم و بوی نقره رو حس کردم، جلوی آینه دویدم و خودمو ديدم که این دفعه به جای اشک و یا حتی خون، از چشمام رد نقره‌ای رنگی می‌اومد، با اینکه میدونستم نباید اینکارو می‌کردم ترسیدم، مضطرب شدم و سعی کردم متوقفش کنم. دوباره نه، دوباره نه، چرا انقدر مزخرفی!»
و اتفاق افتاد، همه‌چیز محو شد، صداها کمرنگ شد، بدنم سست شدم و صدای قلبم بلندتر از همیشه زد، سعی کردم
به سمت نوید برگشت
+نگو که نقشه و کوردلیوس رو با خودت نیاوردی
ديدم که لبش را گاز گرفت و محکم به پیشنایش زد که باعت شد تکه ای از گوشه ی دهنش پاره شود و دندان هایش معلوم
هین یلندی گفتم و یک قدم به عقب رفتم :
تکه گوشت داخل دهانش را به بیرون پرت کرد و با پشت دست دهانش را پاک کرد
ديدم که یک لحظه جدی شد انگار فهمیده بود که تقریباشانسش را برای موفقیت از دست داده!
رو کردم به پیرمرد
+ یه نسخه دیگه از نقشه نداره احیانا؟
پیرمرد-معلومه که نه ازنقشه هایی دن
نوید زود تر  از من به گورش رسیده بود! همان طور که در حال دوییدن بودم نوید را ديدم که خم شد و چیزی را از روی زمين برداشت. درست همان لحظه وزش باد به شدید ترین حالت خود رسیده بود طوری که نفس کشیدن برای من سخت شده بود، به هر سختی ای که بود خود را به نوید رساندم، قصد داشت ساعت را به دستش ببندد که یک لحظه اتفاقی افتاد که ایکاش نمی افتاد. کوردلیوس از دست از گور برخواسته رها شد و به زمين افتاد. در همام لحظه ی شوم سایه ای را ديدم که شبح وار به نوید نزدیک م
در آهنگ چادر زری از محمود قربانی شما همراهان همیشگی موزیکا می توانید آهنگ جدید محمود قربانی به نام چادر زری را دانلود کنید این آهنگ در دو کیفیت 320 و 128 همراه متن آهنگ و لینک مستقیم قابل دانلود می باشد امیدوارم از دانلود این آهنگ نهایت لذت رو ببرید و …
آهنگ چادر زری از محمود قربانی
چادر زری چادر زری از ♪ کوچه ما می گذری …  !! ♪♪
ناز فروشی ناز می فروشی …  !! ♪♪
مثل طلای زرگری …  !! ♪♪
چادر زری چادر زری از ♪ حال ما بی خبری …  !! ♪♪
ناز فر
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْهاکه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
بنال بلبل اگر با منت سر یاریستکه ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریستدر آن زمين که نسیمی وزد ز طره دوستچه جای دم زدن نافه‌های تاتاریستبیار باده که رنگین کنیم جامه زرقکه مست جام غروریم و نام هشیاریستخیال زلف تو پختن نه کار هر خامیستکه زیر سلسله رفتن طریق عیاریستلطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خط زنگاریستجمال شخص نه چشم است و
از سالیان سال پیش با زمين‌تخت‌گرایان بحث می‌کردم. نگاهم به چتی از گذشته افتاد، ديدم داشتم برایشان توضیح می‌دادم که نقشه‌ای که در عکس نیروی هوایی آمریکاست زمين‌تخت نیست، بلکه یکی از ده‌ها شیوه نگاشت کره زمين بر روی صفحه است. نقشه مستطیلی‌ای که عموما استفاده‌ می‌شود هم تنها یکی از این ده‌ها مورد است. گفتم در وبلاگ هم بنویسم شاید بعضی ندانند و جالب باشد.
کره را نمی‌شود به سادگی روی صفحه به تصویر کشید. هر شیوه‌ای که بکشیم ایراداتی دارد.
اتوبان خلوت بود. دم غروب، هوای دم کرده ای داشت. صیاد جنوب را پایین می رفتم. لایی می کشیدم. از بین ماشین ها چپ و راست می شدم.از لاین سرعت به لاین کندرو می رفتم و دوباره برمی گشتم. یک رانندگی دیوانه وار. ماشین ها برایم بوق می زدند. چراغ می زدند. سرعت مهلتم نمی داد تا فحش هایشان را بشنوم. از پشت نیسانی که بار کمد می برد به چپ کشیدم. فاصله با ماشین جلویی کم بود. کمتر می شد. زیر پایم خالی شد. چیزی از داخل سینه ام سر خورد و محکم توی دلم افتاد. صدای بوق ممتد پ
یکدفعه یادم افتاد که همیشه تو گذار و تغییر از یه برنامه‌ی روزانه‌ی مشخص به یه وضعیت و برنامه‌ی جدید، به یه وقفه نیاز دارم. وقفه‌ای از  "هرجور دلم خواسته وقت گذروندن" و البته توش ذهنم رو مرتب کردن، انجام کارایی که روحیه بگیرم و کمی خلاص شدن از دست بعضی کارای حاشیه‌ای که چند وقته انباشته شده‌ن.
ديدم دارم ناخودآگاه اجراش میکنم بدون اینکه یادم باشه سابقه داشته و بدون فکر کردن به دلیلش.
شاید ریشه‌ش یه جور ترس از شروع باشه.
رفیقم می گفت خانواده مادربزرگم خیلی اهل دین و ایمان نبودند. خودش هم از همه دین فقط امام حسین را می شناخت. اگر میدونست جایی روضه است و نذری می پزن تعلل نمی کرد و می رفت کمک. اغلب هم خانواده اش اجازه نمی دادن و مجبور بود بهشون نگه. سالها پیش از دنیا رفت و از قضا مدتی پیش هم قبرستون محلی افتاد در یک طرح عمرانی وخراب شد ویک حسینیه انجا احداث شد. گذری سری زدم. ديدم ازون قبرستون قبر مادر بزرگ من اومده گوشه حسینیه و بخاطر اینکه مانع نبوده نگه داشتن .
اش
خاطره ای کوتاه از شهید :  روز ســـوم عملیات بود .حاجی هم می ‌رفت خط و برمی ‌گشت .آن روز ،‌ نمازظهر را به او اقتدا کردیم .
سر نمازعصر ،‌ یک حاج آقای آمد . به اصرار حاج همت ، نماز عصــر را ایشان خواند .مسئله‌ ی دوم حاج آقا تمام نشده ،‌ حاج همت غـــش کرد و افتاد زمين .ضعف کرده بود و نمی ‌توانست روی پــا بایستد سرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه‌ ی ســــنگر نشسته بود .با دست دیگر بی سیم را گرفته بود و با بچـــه‌ ها صحبت می‌کرد ؛‌خبر می گرفت و ر
#روز‌نوشت
#روز‌چهارم
#تجربه‌مادری 
چند روز پیش از صبح به دنبال یکی از مدارک همسرم میگشتم ،خیلی زمان گذاشتم و پیدا نمی شد.
وقت دکتر دندان پزشکی داشتم و همسرم دنبالمون آمده بود و . 
با عجله داشتیم از خانه خارج می شدیم ،همسرم عجله داشت و من هم باید سریع خودم و بچه ها را آماده می کردم محمد صادق وفاطمه زهرا که مستقل هستن و خودشان آماده می شوند من ماندم و فاطمه نورا و محمد علی .
محمد علی را سریع آماده کردم و به همسرم دادم و آن ها هم پایین رفتند.
خ
مرد هدیه‌ای که چند لحظه پیش از خانمی گرفته بود را محکم به سینه‌اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می‌کرد. به فکرش افتاد، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند. ولی از حواس پرتی و  شگی خودش می‌ترسید. توی مسیر همه‌ش به این فکر می‌کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند. فکری به ذهنش رسید. وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه‌اش گرفت و گفت: تقدیم به همسر عزیزم!همسرش تا آخر عمر، آن هدیه را مثل تکه‌ای از بدن خودش مواظبت می‌
امروز اتفاقی افتاد که بیش از پیش به وجود نعمتی که داشتم پی بردم. حالا بیش از پیش به پدرم ،پشت و پناه زندگیم ایمان دارم و مطمئنم حرفی بدون صلاح فرزندشان نمی زنند. ما آینه را می بینیم و پدرها خشت خام. 
*تولدت مبارک مرد زندگی من*
آتشی در دلم افتاد که از چشم تو بودباورم نیست که وابسته شدم اینقدر زودشب و روزم شدی و روز و شبش را این دلچه غزل ها که برای تو یِ دیوانه سرودآتش انداخته ای خوب ولی مرهم باشبوسه بنشان بر این سینه ی پر زخم و کبودچون غمت غصه به جانم زد و ویرانم کرد
باورم شد که یقین رسم رفاقت این بود
آتشی در دلم افتاد که از چشم تو بودباورم نیست که وابسته شدم اینقدر زودشب و روزم شدی و روز و شبش را این دلچه غزل ها که برای تو یِ دیوانه سرودآتش انداخته ای خوب ولی مرهم باشبوسه بنشان بر این سینه ی پر زخم و کبودچون غمت غصه به جانم زد و ویرانم کرد
باورم شد که یقین رسم رفاقت این بود
چهره انگار. نه، انگار ندارد، ماه استاین چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟
این چه نوریست که تاریکی شب را بردهدل مرد و زن اقوام عرب را برده
این چه نوریست که پر کرده همه دنیا راراهی مکه نموده ست یهودیها را
جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهندهمه انگشت به لب خیره به عبدالله اند
همه حیرت زده، نوری که معما شده استچند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است
شور تا در دل انس و ملک و جن افتادچارده کنگره از کاخ مدائن افتاد
غیر از این هر خبری بود فراموش شد وناگهان آ
زیارت قاچاقی شهید سید حمید میرافضلی
 
در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد.
 
قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم.
 
مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم.
 
حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخبارات
خواب‌ ديدم که زِ تو آمده بر دل خبریاشک را پس‌زده چشمم، به هوای نظریخواب‌ ديدم که برای غمِ‌دل چاره شدیآمدی تا نَرَود، جان به خیالِ دگریمن‌ و‌ احوالِ نه‌چندان‌خوش و‌ بی‌سامانممنتظر، تا برسد بر شبِ ماهم سحریخواب‌ديدم که به‌تو تکیه بداده‌ست غزلتو‌ ولی در پسِ این قافیه‌ها، رهگذریتا که پرواز کند این دلم از شوقِ وصالفاش می‌گویدم این‌عقل که بی‌بال و پریخواب ها ديدم و افسوس، نیامد به بَرَمدلبرم ،شهره ی شهر است به بیدادگریبا خودم ،بهرِ
سلام.
بعد چند ماه ننوشتن خاطرات،
برگشتیم ما.
اتفاقات بسیااااااار زیادی  برام افتاد در این چندماهی که ننوشتم خاطراتش رو.
حالا کاریش نمیشه کرد دیگه. ننوشتمشون و حیف واقعا.
 
ولی مهم ترین اتفاق و خاطره این بود که متاهل شدم :)
15 شعبان 1443 / 27 اسفندماه 1400 / حرم امام رضا (ع) . .
قسمت همه مجردا به امید خدا.
آخر هفته‌ها که از خوابگاه به خانه برمی‌گشتم ترجیح می‌دادم به جای نشستن در خانه و دیدن تلویزیون به روستا بروم و آخر هفته از یک فوتبال مشتی لذت ببرم.
 
زمين کشاورزی مرد بیچاره را زمين فوتبال خودمان کرده بودیم. و هرچه می‌آمد و فحش میداد، توی کتمان نمی‌رفت که نمی‌رفت. 
 
عصر آن روز تو را ديدم که از توی حیاط و پشت دیوار کوتاه خانه‌تان بازی ما را نگاه می‌کردی. و من چنان انرژی گرفته بودم که گویی در همان لحظه که در نوک حمله بودم، دفاع را هم مثل کوه
بروز حوادث زیست محیطییکی از ویژگی های آخر اّمان بروز حوادث ناگوار زیست محیطی , اعم از زله , سیل , شکافته شدن زمين و است. برخی ازروایاتی که در این زمينه نقل شده , به این شرح است:1.    ابوسعید خدری در این زمينه از پیامبر خدا (ص) چنین نقل می  کند:شما را به مهدی بشارت باد! در آخر اّمان , در سختی و زله می آید . خداوند , زمين را برایش از عدل و داد می گسترد.»12.حذیفة بن اسید غفاری نیز در این زمينه ازپیامبر خدا (ص) چنین روایت می کند:درسایه دیواری در م
هر ست با یک ضربه سرویس شروع می شود و توپی که از سمت یک تیم به سمت زمين تیم مقابل می رود، نباید با تور برخورد کند و اگر این اتفاق افتاد امتیاز از دست می رود. در زمان جا به جایی بازیکنان هر تیم در زمين تنیس فقط ۹۰ ثانیه زمان برای استراحت دارند و قبل از بازی فقط ۵۰ دقیقه فرصت گرم کردن به بازیکنان داده می شود.
اکثر قوانین در بازی های دو نفره و تک نفره یکسان است به غیر از اینکه در زمان زدن سرویس که به صورت ثابت اتفاق می افتد، نواحی کنار زمين در بازی انف
# همینجوری بهتره 
# پارت 2
♡رزی♡
رفتم روی صحنه عرق می کردم و سالن برام مثل جهنم شد احساس میکردم سرم باد کرده و داره مثل قلبم تند تند میزنه میخواستم بیفتم رو زمين که یه دفعه دخترا رو ديدم که دارن تشویقم میکنن
احساس شادی کردم، دیگه استرس نداشتم محکم پاهامو  رو زمين کوبیدم و چشمامو بستمو وزنه رو بلند کردم فشار زیادی روم بود اما با دیدن دخترا که همیشه پشتمن فشار و حس نمی کردم داور پرچم سفید و آورد بالا
داور:  
- وزنه رو انداختم و دویدم بغل دخترا
♡ج
به گزارش خبر فوری
و به نقل از دیجیاتو، سال گذشته پرتاب این موشک به دلیل وزش شدید باد به
تعویق افتاد و در تلاش بعدی نیز 20 ثانیه پس از پرتاب به مدار زمين دچار
مشکل شده و ارتباط آن با ایستگاه به کلی قطع شد. در نهایت مسئولان ژاپنی پس
از قطع امید از برقراری ارتباط پروژه را شکست خورده اعلام کردند.پس از
بازرسی های به عمل آمده مشخص شد که دلیل این مشکل پوشش ضعیف کابل های
الکتریکی بوده ، اما JAXA تصمیم به آزمایش مجدد این پروژه گرفت. ادامه خبر
متن آهنگ راغب به نام دل دیوونه
Ragheb - Dele Divooneh

دل من به نگات گره خورد یه شب کنار دریا بیا نازنینمهنوزم همونم که بری میشه غریب و تنهاآخه من هنوزم دوست دارم به اندازه چشمام آخهبر نمیاد ازم دور شه از دست تو دستامآخه واسه قلبم نمیشه کسی مثل تو ای دادچی اومد سر تو که عشق من از چشم تو افتاد ای وایای دل دیوونه چی شد که نمیمونه چی شدکه عاشقی و قدر عشقتو نمیدونهای دل دیوونه چی شد که نمیفهمهبدون اون میمیری و هنوز با تو بی رحمههنوزم به نگات همون حسیو دار
امروز 25 ساله شدم
قبلا 25 ساله بودن آدما از نظرم خیلی عجیبو غریب بود ولی الان میفهمم که مفهوم سن واقعا ی عدده :)
این ی ماه آخر خیلی اتفاقا برام افتاد که سعی میکنم یجوری هضمشون کنم به کمک روانشناس:)
امیدوارم تو 25 سالگیم حس پوچی و افسردگی دست از سرم برداره و حال خوب داشته باشمو ی آدم موفق
 بسازم از خودم:))
راستش حتی خجالت میکشم که از خدا بخوام کمکم کنه ولی شما برام دعا کنین ازش بخواین:)))
طنز های الکی مثلا . ( 4) 


امروز از بانک برام  پیامک اومده شما برنده یک دستگاه خودرو شدید.از خوشحالی جیغ و داد و فریاد زدمگفتم بزار یه بار دیگه پیامکو بخونم.اومدم خوندم ديدم آخرش نوشتهالکی مثلا میخواستیم سورپرایزت کنیم
∞∞
∞∞∞∞∞∞ طنز الکی مثلا من ∞∞∞∞∞∞∞

چقدر این الکی مثلا ها زیاد شده؟!!حالا خوبه یه کاری کردیم ماسریع خز شد….الکی مثلا من اولین نفر بودم!
∞∞
∞∞∞∞∞∞ طنز الکی مثلا من ∞∞∞∞∞∞∞

الکی مثلا و کوفت الکی مثلا و
 " آه ای شهادت
 منو ببر که خیلی دیره
 دلم به دست تو اسیره
 بی کربلا داره می میره "
 
پ.ن:
دیروزی که در اندیشه یِ آرزوهایِ دور و درازم حسرت می خوردم و کاسه یِ گداییِ چه کنم چه کنم را دستِ دل اَم داده بودم تا شاید نظری کنند صاحب نظران، هنوز #ترور #شهید_حسن_صیاد_خدایی روی کانال های خبری نبود.
کاسه افتاد و شکست و هزار هزار شد. من در عطشِ حسرتِ آرزوهایِ دور و دراز خواهم سوخت.
 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

بازاریابی آموزش کسب و کار اینترنتی به زبان ساده طراحی سایت و سئو تخصصی اخبار مسکن - مقالات املاک - راهنمایی برای خرید خانه یک دلی برای همدلی سرای حلمی 800104 دکتر متخصص ارتوپدی کیف و کفش تابستانی خلاصه کتاب حقوق بیمه ایرج بابایی پیام نور